یکی نبود،دو تا نبود ،خیلی بودن،خیلی با صفا بودن،پر از عشق وبا محبت بودن،دلشون لک می زد برای این که خودشونو فدای تو کنن.ازهر فرصتی استفاده میکردن تا خودشونو به تو نشون بدن. شاید بتونن رضایت تو رو بدست بیارن و ازت یک امضای رسیدن به لقاء تو بگیرن .هنوز یادمه هر وقت موقع عملیات می شد موقع دعا چنان با همه وجودشون تو رو میخوندن، به طوری که تو گریه هاشون یک التماسو خواهشی میدیدی. بعضی هاشون مثل مادرای بچه مرده گریه میکردن .اخه فهمیده بودن که اگه نگاه خاصه ی تو شامل حالشون بشه اونا رو بسه.
چشای ناظر تو می دید که بعضی هاشون چقدر تو دعا خودشونو برای تو لوس میکردن وبرای این که مهرشون به دلت بیفته وامضای تو رو بگیرن دست به دامن کسایی می شدن که پیش تو آبرو داشتن .آخه مفهوم این شعر رو خوب فهمیده بودن که:
چرا به کوی محبت نمی بری مارا سبب زچیست نگارا نمی خری مارا
کبوتر حرم وگوشه قفس ماندن برای اوج گرفتن بده پری مارا
خدا کند به دلت مهر این غلام افتد به رنگ سرخ شهادت در آوری مارا
<**جالب تر این که...**>بعضی هاشون حرفهایی می زدن که تو خوشت بیاد مثلا یکشون می گفت :می خوام برم وهیچی ازم پیدا نشه و هنوزم پیدا نشده .
اون یکی می گفت :می خوام مثل اربابم سر از بدنم جدا بشه واتفاقا تو عملیاتی که بنام آقاش بود می دیدن پیکر بی سرش رو.
اون یکی می گفت :می خوام مثل مادرم شهید بشم وبعدش می دیدی پهلو شکسته وخونین بال
گاهی وقتا با خودم میگم شاید اینا م سلمان منا اهل بیت شده باشن آخه خیلی شبیه اهل بیت شدن مخصوصا وقتی می خواستن برای همیشه مهمون اونا بشن